من نا مهربان شده ام .
چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که من و امیرحسین لحظه های نابی کنار هم داشتیم همه چیز شیرین بود ، حرف زدنش، سر و صدا کردنش ... انگار همیشه منتظر بودم سکوت رو بشکنه و منو پر کنه از لحظه های مادرانگی... لحظه هایی که مامان صدا کردنش رو هزار بار بله بگویم ، بالا و پایین پریدنش ... راستی ... حتی جیغ زدنش برایم شیرین بود . هر روز کلماتش رو می شمردم ، حتی از اشتباه گفتنش ذوق می کردم . هر روز هر روز برایم خاطره بود، نه که الان نباشد... هست ولی من ، مدت هاست نامهربان شده ام. دلم برای امیرحسین تنگ شده ... انگار دور شده ام ... بین من و آن همه دوست داشتن، بوسه های مکرر، آن همه لذت... علاقه و ... هر چند&nb...
نویسنده :
مامانی
14:07